لطفا صبرکنید
35186
- اشتراک گذاری
آیه 8 سوره شمس تنها بیان می دارد که "بایدها و نبایدها" از سوی خداوند به انسان ها تعلیم داده شده است و آنها با عقل و و جدان بیداری که از سوی خدواند به آنان ارزانی شده است، به خوبی می توانند " فجور" و" تقوا" را تشخیص دهند و دریابند. پس در صدد بیان صدور شرور از ناحیه خداوند نیست. از سوی دیگر گرچه اکثر حکمای اسلامی خیر بودن وجود و وجودی بودن خیر و عدمی بودن شر را مسلم انگاشته اند، اما این تنها یکی از تحلیل های ارائه شده است. بنابر تحلیل های دیگر می توان شرور را امر عدمی لحاظ نکرد و بر آن مبنا سخن گفت و به حل مشکلات مطروحه در بحث شرّ دست یازید.
بله از ظاهر پاره ای از آیات صدور شرّ از خداوند یا انسان استفاده می شود، اما باید توجه داشت که بر اساس تحلیل عدمی بودن شرّ، تقابل خیر و شر، تقابل عدم و ملکه است نه تقابل تناقص (نسبت سلب و ایجاب)، این را نیز می دانیم که عدم در تقابل عدم و ملکه برخلاف عدم محض، بهره و حظی از وجود را دارا است و به همین لحاظ نیز شرّ به فاعل استناد داده می شود.
پیش از پرداختن به اصل سؤال تذکر نکاتی لازم و ضروری به نظر می رسد:
اولاً: معنای آیه 8 سوره شمس: "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" چیست؟
در پاسخ باید گفت که این آیه به یکى از مهم ترین مسائل مربوط به آفرینش انسان پرداخته است؛ یعنی الهام "فجور" و "تقوا". این بدان معنا است که هنگامى که خلقت انسان تکمیل شد، و "ستى" او تحقق یافت، خداوند "بایدها و نبایدها" را به او تعلیم داد. [1]
" الهمها" از ماده "الهام" در اصل به معناى بلعیدن یا نوشیدن چیزى است، و سپس به معناى القای مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است، گویى روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مىنوشد و مىبلعد، و گاه به معناى وحى نیز آمده است. [2] " فجور" از ماده "فجر" به معناى شکافتن وسیع است. از آن جا که سپیده صبح پرده شب را مىشکافد به آن "فجر" می گویند. نیز از آن جا که ارتکاب گناهان پرده دیانت را مىشکافد به آن "فجور" اطلاق شده است. البته منظور از "فجور" در آیه مورد بحث همان اسباب و عوامل و طرق آن است و منظور از "تقوا" که از ماده "وقایه" به معناى نگه دارى است، این است که انسان خود را از زشتی ها و بدی ها و آلودگی ها و گناهان نگه دارد و برکنار کند.
لازم به یادآورى است که معناى این آیه "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" این نیست که خداوند عوامل فجور و تقوا را در درون جان آدمى ایجاد کرد، عواملى که او را به فجور و آلودگى و دریدن پردههاى حیا دعوت مىکند، و عواملى که او را به خیرات و نیکی ها مىکشاند، آن چنان که بعضى پنداشته، و آیه را دلیلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانستهاند، بلکه مىگوید این دو حقیقت را به او الهام و تعلیم کرد، یا به تعبیر ساده تر راه و چاه را به او نشان داد، همان گونه که در آیه 10 سوره بلد آمده است: "وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ"؛ ما انسان را به خیر و شر هدایت کردیم.
به تعبیر دیگر، خداوند آن چنان قدرت تشخیص و عقل و و جدان بیدار، به او داده که "فجور" و" تقوا" را از طریق "عقل" و "فطرت" در مىیابد. لذا بعضى از مفسران گفتهاند این آیه در حقیقت اشاره به مسئله "حسن و قبح عقلى" است که خداوند توانایى درک آن را به انسان ها داده است. [3] اما باید توجه داشت که انسان در سایه گزینش آگاهانه به کمال و هدف از خلقت خود دست می یابد؛ یعنی کمال آدمی اختیاری و اکتسابی است [4] و از این جهت قرآن در آیات بعدی، تزکیه و آلودگی به گناه را به انسان استناد داده است: " قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاه وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها". [5]
ثانیاً: بهتر بود که کاربر محترم سؤال را این گونه مطرح می کرد که بر اساس پاره ای از آیات خوبىها و بدىها همه از نزد خداست [6] و بر اساس پاره ای دیگر تنها خوبىها از اوست و بدىها از انسان است، [7] و نقش اراده و اعمال انسان ها در شرور، قابل توجه است؛ زیرا برخى از شرور از اراده انسان ها ناشى مى شود؛ مانند شرور اخلاقى، ظلم، فقر، گرسنگى و صدها مشکل دیگر اقتصادى، سیاسى، بهداشتى و غیره ... و برخى دیگر رابطه تکوینى با اعمال [8] ما انسان ها دارند؛ مانند برخى عذاب هاى دنیوى و همه عذاب هاى اخروى. [9] بنابراین، شرور باید امر وجودی باشند در حالی که طبق تحلیل فلاسفه شر امر عدمی است، حال چگونه صدور امر عدمی به خدا یا انسان نسبت داده شده است؟ و چگونه می توان وجه جمعی بین این دو سخن ارائه داد؟
در پاسخ باید گفت: الف. بر اساس تحلیل عدمی بودن شرّ، تقابل خیر و شر، تقابل عدم و ملکه است [10] نه تقابل تناقص (نسبت سلب و ایجاب)، و این را می دانیم که عدم در تقابل عدم و ملکه برخلاف عدم محض، بهره و حظی از وجود دارد و به همین لحاظ شرّ به فاعل استناد داده می شود.
توضیح این که: در بینش الاهى که همه چیز مخلوق خداست [11] و خداوند، همه چیز را نیک آفریده است. [12] آنچه به خداوند مربوط است، آفرینش است که از حُسن، زیبایی و خیر جدا نیست و ناگوارىها و گرفتارىها که یا از شرور طبیعی اند یا شرور اخلاقی، از آن رو که عدمی اند مخلوق خدا نیستند. در این آیاتی که ذکر آن گذشت تنها اشاره ای به شرور اخلاقی که از اختیار انسان برمی خیزد، شده است. این آیات در صدد بیان این نکته اند که آنچه سبب محرومیّت از خیرات الاهى است، کردار فرد یا جامعه است. این البته منافاتی با این نکته ندارد که گرفتاریها، فقدان کمالات باشند که مخلوق خدا نیستند.
به تعبیر یکى از علما، زمین که به دور خورشید مىگردد، همواره قسمتى که رو به خورشید است، روشن است و اگر طرف دیگر تاریک است، چون پشت به خورشید کرده و گر نه خورشید، همواره نور مىدهد. بنابراین، مىتوان به زمین گفت: اى زمین هر کجاى تو روشن است از خورشید است و هر کجاى تو تاریک است از خود تو است. [13] پس از آن جهت که خود انسان و اراده او تحت سیطره الاهى است، می توان بدیهایی که حتی از انسان صادر می شود را به خداوند استناد داد، اما از آن جهت که همواره از خداوند خیر صادر می شود، استناد بدی به آن جناب در واقع به لحاظ منشاء انتزاع این امر عدمی که یک امر وجودی است، می باشد. در باره استناد بدیها و شرور به انسان نیز وضعیت بر همین گونه است، اما از آن جا که انسان می توانسته اسباب بهره مندی از خیرات الاهی و تابش خورشید را برای خود فراهم کند، ولی با اختیار خویش خود را محروم کرده و به خورشید پشت نموده است، سزاوار مجازات است. به هرحال تقابل خیر و شر، تقابل عدم و ملکه است و عدم در این گونه موارد بهره ای از وجود دارد و به همین لحاظ نیز قابل استناد است. همان گونه که خلقت مرگ با این که امر عدمی است به خدا استناد داده شده است: "الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ". [14]
ب. در باره شرور تحلیل های متفاوتی از منظر درون دینی و برون دینی ارائه شده است؛ مثلا از منظر برون دینى و فلسفى؛ تحلیل های زیر قابل ارائه است:
1. عدمی بودن شرور [15] ؛ 2. نسبی بودن شرور [16] ؛ 3. تفکیک ناپذیرى خیرات و شرور [17] ؛ 4. افزونى خیرات از شرور [18] ؛ 5. مقدمه بودن شرور برای خیرات [19] ؛ 6. شرور، جزء نگری و دنیا نگری [20] ؛ 7. بالعرض بودن شرور [21] ؛ پس آنچه بیان شد تنها بر اساس یک تحلیل فلسفی است و بنابر تحلیل های دیگر می توان شرور را امر عدمی لحاظ نکرد و بر آن مبنا سخن گفت.
نتیجه این که آیه 8 سوره شمس، در صدد بیان صدور شرور از ناحیه خداوند نیست و تنها بیان می دارد که " بایدها و نبایدها" از سوی خداوند به انسان ها تعلیم داده شده است و آنها با عقل و و جدان بیداری که از سوی خدواند به آنان ارزانی شده است، به خوبی می توانند " فجور" و" تقوا" را تشخیص دهند و دریابند. بله از ظاهر پاره ای از آیات صدور شرّ از خداوند یا انسان استفاده می شود، اما باید توجه داشت که این استناد تنها بر اساس منشاء انتزاع این امر عدمی است و از آن رو است که شرّ عدم محض نیست و عدم ملکه است و از وجود بهره ای دارد.
[1] فی أصول الکافی باسناده الى حمزة بن محمد الطیار عن ابى عبد الله علیه السلام حدیث طویل و فیه یقول علیه السلام و قال: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قال: بین لها ما تأتى و ما تترک. تفسیر نور الثقلین، ج5، ص: 587 .
[2] البته بعضى از مفسرین معتقدند که تفاوت" الهام" با" وحى" در این است که شخصى که به او الهام مىشود نمىفهمد مطلب را از کجا به دست آورده، در حالى که هنگام وحى مىداند از کجا و به چه وسیله به او رسیده است.
[3] تفسیر نمونه، ج 27، ص 46 و 47.
[4] معارف اسلامی، ج 1، ص 109؛ برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه، عامل انحراف از صراط مستقیم، سؤال 164 (سایت: 1194) ؛ انسان و اختیار، سؤال 287 (سایت: 2483) ؛ هدایت بشر، سؤال 631 (سایت: 690) ؛ اختیار انسان و هدایت الاهی، سؤال 217 (سایت: 2112).
[5] شمس، 9 و 10.
[6] نساء، 78.
[7] نساء، 79 ، "ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ"؛ (اى انسان!) آنچه از نیکى به تو رسد از خدا است و آنچه از بدى به تو برسد از نفس تو است.
[8] در جای خود به اثبات رسانیدیم که اگر چه در دنیا و آخرت، بخشی از پاداش ها براساس جعل و قرارداد است، اما بخشی دیگر بر مبنای رابطه عمل و جزا ا ست و از نوع قراردادى نیست؛ یعنی از سنخ رابطه علت و معلولى است؛ و به سخن دقیق تر، جزا عین عمل است که در عالم آخرت ظهور کرده است.
[9] نک: خسروپناه، عبدالحسین، «قلمرو دین»، صص 70-73. نک: مهربان بودن خدا، سؤال 918 (سایت: 1000) .
[10] شر عدم ملکه خیر است و از حیثیت نقص موجودى که شأنیت واجد شدن کمال مقابل آن را دارد انتزاع مىشود. نک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص 427 ، نرم افزار نور الحکمه.
[11] زمر، 63، "اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ".
[12] سجده، 7، "أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ".
[13] از این رو در آیه 79 سوره نساء به انسان خطاب شده که هر نیکى به تو رسد از خدا است و هر بدى به تو رسد از خودت است. و این به خاطر آن است که بدىها از آن جهت که از انسان صادر مىشود به انسان نسبت داده شده و از آن جهت که خود انسان و اراده او در تحت سیطره الاهى است، به خدا نسبت داده مىشود. چنان که اگر کارمند دولت خلاف کند، این خلاف هم به خود کارمند نسبت داده مىشود، و هم به دلیل آن که او کارمند دولت است، به دولت نسبت داده مىشود. امام رضا (ع) مىفرماید: "خداوند به انسان خطاب مىکند که اراده و خواست تو نیز از من است"، (تفسیر عیّاشى، ج 1، ص 258). نک: تفسیر نور، ج 2، ص 336؛ تفسیر نمونه، ج4 ، ص 24. نرم افزار جامع التفاسیر نور.
[14] ملک، 2.
[15] از افلاطون نقل شده است که با تحلیل فلسفى مى توان کورى، کرى، جهل، ناتوانى، بیمارى و هر نوع شر دیگر را به عدم بینایى، عدم شنوایى، عدم علم، عدم قدرت و عدم سلامتى برگرداند؛ پس شرور ماهیت عدمی دارند و عدم، در نظام علت و معلول، حاجتی به علت ندارد، تا نیازمند انتساب اینها به خداوند باشیم. اکثر حکمای اسلام خیر بودن وجود و وجودی بودن خیر را پذیرفتند و آن را بدیهی دانستهاند و عدمی بودن شر را نیز به همین ترتیب مسلم انگاشتند. نک: طباطبایی، محمدحسین، بدایةالحکمة ، ص 159، نرم افزار نور الحکمه.
[16] ما در این عالم، شرّ و بدى مطلق نداریم؛ سیل و زلزله، حیوانات وحشى، بیمارى و میکروب براى برخى از موجودات شر محسوب مى شوند و نسبت به پاره اى دیگر خیر به شمار مى آیند؛ زهر مار براى مار بد نیست، گرچه براى انسان و موجودات آسیب پذیر شرّ است.
[17] جهان طبیعت، جهان حرکت و تعارض و برخورد است. موجودات مادى، از حالت بالقوه و استعدادى خود، به سوى حالت بالفعل در حرکت و تکامل اند. گاه در این حرکت ها تضاد و تزاحم پدید مى آید و در آن صورت، شرور در این عالم قابل تفکیک از خیرات نیستند. خیر محض شدنِ این عالم با نفى حرکت و نفى مادى بودن آن میسر است؛ یعنى سالبه به انتفاى موضوع، که در این صورت، مستلزم نفى خیر کثیر است که خود، شر کثیرى است؛ یعنى با زوال و نابودى طبیعت، از شرور قلیل نجات مى یابیم، اما خیر کثیرى را نیز از دست مى دهیم؛ در ضمن، برخى از شرور مانند تفاوت ها، ناشى از اقلیم ها و مناطق جغرافیایىِ متفاوت است و طبیعت، اقتضاى چنین تفاوت هایى را مى کند؛ یعنى لازمه ذاتى این طبیعت، این شرور است.
[18] با وجود این که در این عالم شر یافت مى شود، اما هیچ گاه شرور از خیرات تجاوز نمى کنند، که در غیر این صورت، تمام عالم نابود مى شد و می توان گفت بقا و پایدارى عالم طبیعت، دلیل بر افزونى خیرات است.
[19] سختى ها، گرفتارى ها، مصیبت ها و شدائد، نقش مهمى در تکامل علمى، معنوى، صنعتى، تکنولوژى و غیره دارند. به عبارت دیگر؛ استعدادهای انسان در شرایطی شکوفا می شوند که در میان راه های ناهموار و دشوار گذارده شود، و با مشکلات و نابسامانی ها دست و پنجه نرم کند. پس شرور منشأ خیراتِ فراوان اند.
[20] شرور ناشى از جزءنگرى است؛ اگر انسان از منظر کل نگرى به جهان طبیعت توجه کند، وجود شرور را نیز مناسب و ضرورى مى داند، بلکه شرى مشاهده نمى کند؛ ما انسان ها به علت جزءنگرى ناملایمات را شرّ مى بینیم؛ اگر انسانى با دید کلى به تمام منزل بنگرد، وجود چاه و لوازم بهداشتى آن را ضرورى مى شمارد و آنها را شرّ نمى داند؛ ولى اگر فقط به بوى بد چاه منزل توجه کند، به شر و پلیدى آن حکم مى کند. برخى از شرور نیز با دیده دنیانگرى شرّند؛ ولى اگر به عالم آخرت نیز توجه شود، شرى در کار نیست؛ براى مثال، مرگ، براى انسان دنیاگرا، عدمى و شر است؛ ولى براى مؤمن به قیامت، انتقال از عالمى به عالم دیگر است. نتیجه این که برخى امور از نظر انسان خیر و شرند؛ ولى در واقع چنین نیستند؛ یعنى با نگاه جامع، خلاف آن درک می شود.
[21] گاهی نیز گفته می شود: اراده بالذات خداوند به امور خیر تعلق دارد، گر چه بالعرض به شرور تعلق مى گیرد؛ پس شرور، بالذات متعلق اراده الاهى نیست، بلکه بالعرض و بالتبع است.